سلام به تو و طعم شور انگیز حرفهای شنیدنی ات.
چقدر بی تاب شنیدن صدایت هستم! یادت می آید
پیشترها گفته بودم
ازهر چیز می توانم صدایت را بشنوم ، حتی از برگهای
خشک کاج همسایه.
نمی دانی چقدر به شوق می آیم وقتی طنین کلام
مهربانت در دلم
جوانه می زند و نیلوفرانه در همه وجودم قد می می کشد.
از تو چه پنهان که امروز هوای شعر به سرم زده است
به همین خاطر
دوست دارم برایت باران شوم. ببارم و در همه
خیابانهای شهر جاری شوم.
دلم می خواهد غبار از تن میخکها و شب بوها بگیرم و
بر لبهای همه
آفتابگردآنها لبخند بکارم.....
تو هم حس می کنی؟ چقدر واژههای این نامه بوی
پیراهن یوسف را می دهند!. همین..
<